خانواده

کربلایى مهدى، در روستاى کله، بخش فامنین، در 60 کیلومترى همدان به پارسایى و وارستگى معروف بود و هم اکنون پس از سپرى شدن سال‏هاى متمادى مزارش در این آبادى محل توجه و نذر و نیاز مردم است. او در رسیدگى به مسائل شرعى و اجتماعى مردم اهتمام فراوانى داشت و مى‏کوشید مشکلات و گرفتارى‏هاى مردم را در حد توان برطرف نماید و در این زمینه‏ها چاره‏اندیش‏هاى وى، اهالى را امیدوار و بانشاط مى‏ساخت.
شیخ محمود مفتح، بعد از درگذشت پدر، در جایگاه او رسیدگى به امور دینى و عرفى مردم این روستا و دیگر مناطق اطراف را پى گرفت. یکبار بین خوانین منطقه و کشاورزان اختلافى روى داد. به دلیل موقعیت ممتاز و نفوذ کلام این روحانى و برخوردارى وى از زهد و معرفت و صداقت، موضوع را با این مرد خدا در میان مى‏گذارند و از او داورى مى‏خواهند. او پس از بررسى‏هاى لازم به این واقعیت مى‏رسد که خان به حقوق مردم تجاوز کرده و حق به جانب اهالى زحمتکش است. با اعلام این نظر احساس کرد دیگر خوانین محل اجازه نخواهند داد او در آن قلمرو به کوشش‏هاى شرعى و فرهنگى خود ادامه دهد. به این جهت ناگزیر روستا را ترک نمود و در همدان ساکن گردید. (1)
شیخ محمود، علاوه بر وعظ و خطابه، در تدریس زبان و ادبیات فارسى و عربى مهارت داشت. او در حوزه علمیه شهر همدان با تربیت شاگردانى مشتاق و خوش‏ذوق جنبه‏هایى از توانایى‏هاى علمى و ادبى خود را بروز داد. وى در سرودن اشعار عربى و فارسى طبع خود را بخوبى آزمود، اما تمام سروده‏هاى خویش را به مدح، منقبت و مراثى رسول اکرم (ص) و عترت آن حضرت اختصاص داد و در واقع در جنبه‏هایى از جوشش‏هاى فکرى و ادبى اشتیاقش را به این خاندان نشان داد. (2) موقعیت اجتماعى و خدمات دینى و فرهنگى شیخ محمود به قدرى مهم و تاثیرگذار بود که در همان زمان آیت‏اللَّه بروجردى، مرجع عالیقدر جهان تشیع و آخوند ملاعلى معصومى همدانى خدمات آموزشى تبلیغى و فرهنگى این واعظ وارسته را مورد توجه و تقدیر قرار داده بودند. (3)
شیخ محمود مفتح، خانم فاطمه ثمالى را به عنوان همسر خود برگزید که از وى صاحب پنج فرزند شد؛ دو فرزند دختر و سه فرزند پسر. فرزند ارشد آنان شهید مفتح است. شیخ محمود بنا به علاقه وافر به ابوحمزه ثمالى، نام فامیلى ثمالى را براى خود و همسرش انتخاب کرد اما بعدها نام خانوادگى خود را به مفتح تغییر داد که نام فامیلى قبلى براى مادر شهید مفتح باقى ماند. بانو فاطمه ثمالى در سال 1354 و حاج شیخ محمود مفتح در سال 1359 چند ماهى بعد از شهادت فرزندش دکتر مفتح درگذشت. (4)

آموختن آداب نیک انسانى در دامن مادر
محله چهل پله همدان، کوچه‏هاى باطراوتى دارد، چرا که شکوفه‏هاى سیب و بادام و خوشه‏هاى انگور فضایش را بانشاط و معطر نموده است. حال و هواى معمارى کوچه‏ها و معابر و خانه‏ها و سنگ‏فرش محله خاطراتى عطرآگین همراه با هویت بومى و صفاى نیاکان نیکوروش را در ذهن‏ها تداعى مى‏کند. اواخر خرداد 1307 ه. ش و آخرین روزهاى بهار است، در خانه شیخ محمود مفتح برخلاف کهنگى و فرسودگى ساختمان، زندگى و پویایى و نشاط، حضورى سبز و خرم دارد. خاک نمناکش معنویت و صداقت را در فضا پراکنده مى‏سازد. اهل خانه در انتظار تولد کودکى، لحظه شمارى مى‏کردند. همان طفلى که بعدها حیاتى جاویدان و طیّبه و کارنامه‏اى درخشان را به خود اختصاص داد و براى این خانواده موجب فخر و مباهات گردید.
شیخ محمود با شور و هیجانى وصف‏ناپذیر در حالى که چشمانش برق مى‏زد منتظر بود که غنچه پربارى را نظاره‏گر باشد. او زیر لب با خداى خویش جملاتى را زمزمه مى‏کرد و از پروردگار متعال عاجزانه مى‏خواست به پاس عمرى خدمات تبلیغى و فرهنگى در کسوت روحانیت و در مقام واعظى شیفته اهل بیت (ع) در مجالس و محافل مذهبى، طفلى ستوده خصال و عاشق مکارم و آراسته به فضایل اخلاقى به او عطا کند. نجواى شیخ همچنان استمرار داشت و لحظات به تدریج سپرى مى‏شدند. 28 خرداد فرا رسید و در چتر شکوفه‏هاى بادام‏ها نویدى پرامید به پدر داده شد و اهل خانه شاهد ولادت کودکى شدند که بعدها او را محمّد نامیدند.  دوران کودکى این نوزاد تحت تربیت خانواده‏اى پاک نهاد، پدرى دانش دوست و ادیب سپرى گشت و به برکت همین پرورش‏هاى پرمایه بود که محمد در سنین نوجوانى و جوانى در طریق صلاح و فلاح گام نهاد و به دنبال خوبى‏ها رفت و کوشید به حریم مردان خدا راه یابد.
بازى‏هاى کودکانه‏اش نشاط و انبساطى بود براى شنیدن، دانستن و درک کردن هر آن چه آینده‏اش را ترسیم مى‏کرد. مادر مهربانش در پرورش و آموختن آداب نیک انسانى به وى نقشى بس ارزنده و آموزنده داشت. زمزمه محبت و عواطف سرشار او به همراه کلام تأثیرگذار پدر که از اعماق وجودى سرشار از ایمان و پارسایى برمى‏خاست، جلوه‏هایى از کمالات را در قلب و ذهن این کودک شکوفا مى‏کرد. حیاطى نسبتاً وسیع، اما سنتى، که بوى هویت اصیل و بومى را در مشام جانش مى‏فشانید، باغچه پر از گل و سبزى، چاه آب و حوض میان حیاط و کوچه باغ‏هاى با صفاى محله، همگى خاطرات آرام‏بخشى را در صفحه ذهن محمد نقاشى مى‏کرد که هر وقت این امور را از ذهن خویش مرور مى‏کرد موجى از آرامش و سرور در سیمایش هویدا مى‏گردید. (5)

دانش اندوزى از محضر فرزانگان نامدار
با گذشت هفت بهار از زندگى، محمد راهى مدرسه شد و به فراگیرى دروس مقطع ابتدایى پرداخت. از همان دوران، که گاهى همراه پدرش به مجالس وعظ و سخنرانى مى‏رفت، پس از پایان خطابه‏هاى پرشور پدر و قبل از آنکه ایشان از منبر پایین بیاید، با صداى رسا، جذّاب و زیباى خود، ضمن سروده‏هایى زیبا، ذکر مصائب اهل‏بیت (ع) را بر زبان جارى مى‏ساخت، این شیوه در محافل عزادارى به پامنبرى موسوم است و بین شیعیان سابقه‏اى کهن دارد.  مقدمات ادبیات فارسى و عربى را از پدر به خوبى آموخت و ذوق ادبى خود را نزد وى شکوفا ساخت. پس از اتمام مقطع دبستان، به تشویق پدر و بنا به اشتیاق درونى‏اش در سال 1315 ه. ش به حوزه علمیه همدان گام نهاد. این سال براى محمد به یادماندنى، اما توأم با تعهد و پذیرش مسئولیتى خطیر بود.
آشنایى او با برخى فرزانگان نامدار؛ از جمله عالم وارسته، مرحوم آیت‏اللَّه ملاعلى معصومى همدانى، عطش علمى و فکرى او را مضاعف ساخت. او، هفت سال در این حوزه به فراگیرى فقه، اصول، کلام و حدیث اهتمام ورزید و در پرتو مشعل‏هاى فروزان این حوزه آرام آرام به کرانه حکمت و معرفت نزدیک گردید. آموخته‏هایش در سنین نوجوانى موجب تحولى دورنى و ژرف در ایشان شده بود. بر اثر این دگرگونى آموخت که چگونه در مسیر زندگى، خود را در امتداد حق و حقیقت قرار دهد، رسالت خویش را درک کند و از انجماد، سکون و بیهودگى بپرهیزد. آموخت که قلم به دست گیرد و با نوشتن به جامعه روشنى بخشد و آنچه را مردم بدان نیاز دارند بر زبان آورد. تحصیل در مدرسه علمیه همدان سرچشمه بسیارى از تلاش‏هاى فرهنگى و علمى این طلبه جویاى معارف ناب گردید.  طلاب درس‏خوانى که جدّى بودند، مورد حمایت خاص مسئول این مدرسه قرار مى‏گرفتند. (6)  شهید مفتح در ایام اقامت در این مدرسه مقدمات دروس دینى را بخوبى فرا گرفت به گونه‏اى که در پانزده سالگى دیگر دروس ارائه شده در حوزه علمیه همدان جوابگوى همه سؤالات او نبود، برادرش على مفتح نوشته است:  «پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى جدید و مقدماتى از علوم قدیم مفتح در همدان به شوق کسب دانش از حوزه علمیه نجف، مصرّانه و عاشقانه خواستار سفر به آن دیار شد، ولى این خواست ایشان به دلیل صغر سن با مخالفت والدینش مواجه شد و در نتیجه راهى شهرستان قم گردید.» (7)

اقامت در قم و بهره‏مندى از محضر بزرگان حوزه‏
اگر چه مدرسه علمیه همدان نمى‏توانست جوابگوى هوش و نبوغ این نوجوان باشد، اما درس با حلاوت پدر و رهنمودهاى استادان این حوزه، سرآغاز هجرتى گردید که محمد را براى فرا گرفتن علوم اسلامى و فرهنگ قرآن و عترت، در سطحى بالاتر مهیاى سفر مى‏کرد.  سرانجام عصر یکى از روزهاى پاییز 1322 ه. ش در حالى که خورشید رفته رفته سفره زرّین خود را جمع مى‏کرد و مى‏رفت که در پس ارتفاعات غرب پنهان گردد، نوجوانى باوقار، با روحى سرشار از شوق به معارف معنوى و با دلى مشحون از امید وارد شهر قم گشت.  گرچه هجرتش در برگ‏ریزان و فصل پژمردگى پاییز و طبیعت صورت گرفت، اما او به دیارى باکرامت آمد تا در بوستان فضیلت و گلستان مکارم به شکوفایى شکوهمند برسد و عطر دلپذیر خود را در مشام تشنگان دیانت پراکنده سازد و خود نیز عاشقانه از خرمن معرفت بزرگان حوزه این شهر برخوردار شود.
پس از گشت و گذارى آمیخته با شوق در معابر قم، به حرم مطهر حضرت معصومه (س) رفت تا با زیارت بارگاه این بانوى آسمانى غبار راه را از تن بزداید و غم جدایى از خانواده و خویشتن را به بوته فراموشى بسپارد. سپس در جوار این بارگاه مبارک سراغ مدرسه دارالشفا را گرفت تا در چنین فضاى معطرى وجود خویش را در چشمه دانش اهل بیت (ع) شستشو دهد.
زندگى جدید او در نهایت سادگى و قناعت در حجره‏اى کوچک و نمور در مدرسه دارالشفاى قم آغاز شد، گرچه با مشکلات و دشوارى‏هایى روبه‏رو گردید، ولى با وجود چنین تنگناهاى سختى به کسب معارف روى آورد. ذوق سرشار، خلاقیت و فراست، و اهتمامى وافر و وجود اساتیدى برجسته و وارسته موجب گردید تا مفتح رسایل، مکاسب و کفایه را طى سال‏هاى 1322 تا 1324 به سرعت فراگیرد و خود در زمره اساتید حوزه قلمداد گردد. (8)  روح کاوشگرى، همت والا و استعداد شگرف مفتح، به همراه انبساط روحى و نشاط درونى سبب گردید که رابطه‏اش با استادان حوزه از مرز عادى و متداول فراتر برود و به یک پیوند عاطفى و صمیمانه تبدیل گردد. (9)
روح کمال‏جوى محمد هیچ‏گاه در طلب معرفت آرام نداشت و هر چه بیشتر مى‏آموخت تنشه‏تر مى‏شد. در همان موقعى که فقه و اصول را از امام فرا مى‏گرفت، در فلسفه و عرفان و اخلاق، محضر امام خمینى و علامه طباطبایى را غنیمت شمرد، درس خارج آیت‏اللَّه بروجردى، آیت‏اللَّه گلپایگانى و آیت‏اللَّه مرعشى را درک مى‏کرد و از حوزه پرفیض مرحوم حجت کوه‏کمره‏اى محظوظ مى‏شد. (10)
در آن زمان، محمد یگانه فردى بود که در دو رشته علوم قدیم و جدید بالاترین رتبه را به دست آورد؛ در سال 1344 به درجه اجتهاد رسید و در همین سال موفق به اخذ درجه دکترا از دانشگاه تهران شد. (11)
باران معرفت و صفا همچنان بر حجره کوچک محمد مى‏بارید و او مشتاقانه در مسیر کمال، گام مى‏نهاد، آموختن برایش کار آسانى نبود، برخى مسائل برایش اندوه‏زا بود. اما محمد تمام این ناگوارى‏ها را به جان خرید و صخره‏هاى سخت و کویرهاى غم را با ایمان و نشاط روحى پشت سر نهاد. او به نوعى نگرش عرفانى و معنوى رسیده بود که دیگر نه فرازهاى زندگى برایش غرورآمیز بود و نه فرودهاى دنیا، او را افسرده مى‏کرد.

در طلب جویبارى از عطوفت‏
بعد از آنکه مفتح پله‏هاى ترقى علمى را طى کرد و به قله‏هاى دانش و اندیشه رسید، احساس کرد وقت آن است که با تشکیل زندگى مشترک، سنت پسندیده نبوى را لبیک گوید و از طرفى هم قدرى از خستگى‏هاى روحى ناشى از زندگى مجردى خود را بکاهد. وى از همان فراز علمى به این درک رسید که باید عطوفت را به سوى دشت‏هاى حیات به جریان واداشت تا قدرى از فرسودگى‏ها کم شود و این همان واقعیت انکارناپذیرى است که قرآن بدان تأکید دارد و مى‏فرماید با ازدواج، آرامش روحى به دست مى‏آید و مودت و رحمت الهى در پرتو زندگى مشترک هویدا مى‏گردد.
مفتح براى ازدواج در پى کسى بود که سنگ صبور و رازدار شب‏هاى تنهایى‏اش گردد. همسر شایسته‏اى که بتواند از اندیشه‏ها و آرمان‏هایش برایش سخن گوید و کسى که محمد را در لحظات حساس و مسئولیت خطیرى که بر دوش دارد، امدادگر باشد. با چنین انگیزه‏اى محمد در 21 سالگى و به سال 1328 عازم همدان گردید تا در شبى خاطره‏انگیز و به یاد ماندنى به منزل آیت‏اللَّه حیدرعلى جابرى انصارى (12) برود و تنها دخترش را از وى خواستگارى کند. (13)
فاطمه، متولد 1312 در نجف اشرف بود که تحت تربیت پدرى فاضل و پارسا رشد یافته بود و خصال نیک و محاسن برجسته‏اش موجب گردید نقش او را در زندگى شهید مفتح و به صورت همسرى شایسته، دلسوز و با تدبیر ثبت و ضبط کند.
زندگى مشترک و پرشکوه مفتح و فاطمه جابرى در شب مقدس نیمه شعبان در همان سال 1328 ه. ش در کمال سادگى در محله نوربخش قم و در خانه‏اى استیجارى، که مرحوم آیت‏اللَّه مشکینى، در آن سوى حیاطش ساکن بود، آغاز گردید. آن دو با یکدیگر پیمان بستند تا در کوران حوادث و فراز و نشیب‏هاى زندگى چون کوه استوار و مقاوم باشند و محبت و عطوفت را که هدیه‏اى ارزشمند از سوى خداوند مهربان است به هم نثار کنند. فاطمه در مسیر زندگى، همپاى شویش پیش رفت و به او کمک کرد تا در فراسو و در بطن خورشید مأوا بگیرد و آرمان‏هاى خویش را در هر کوى و برزن فریاد زند. (14)
بانو فاطمه جابرى انصارى ماجراى آشنایى و ازدواج با مفتح را چنین بیان داشته است:
«ازدواج ما در نیمه شعبان سال 1328 ه. ش صورت گرفت. پدر من آیت‏اللَّه حاج شیخ حیدرعلى جابرى انصارى که از نوادگان جابر بن‏عبداله انصارى، اولین زائر مرقد مطهر امام حسین (ع) و بزرگ‏ترین روحانى همدان در زمان خودش بود، از لحاظ زهد، تقوا، علم و ایمان زبانزد خاص و عام محسوب مى‏گردید. پدر شهید مفتح نیز از روحانیان متقى همدان بود و با پدر اینجانب رفت و آمد خانوادگى داشت و به لحاظ علاقه فراوانى که شهید مفتح به پدر من به جهت علم و تقواى ایشان و آشنایى نزدیک با خانواده ما داشت، لهذا پیشنهاد ازدواج نمود و با توجه به شناخت متقابلى که پدرم از ایشان و همچنین خانواده شهید مفتح داشت این پیشنهاد را قبول نمود و ازدواج ما با مراسم بسیار ساده‏اى [ضمن ]رعایت مستحباتى که در اسلام براى مراسم ازدواج بیان شده انجام گرفت.» (15)  حاصل سى سال زندگى مشترک آیت‏اللَّه شهید محمد مفتح با خانم جابرى انصارى چهار پسر و چهار دختر است.

سرچشمه محبت در خانه‏
رفتار شهید مفتح در برخورد با همسر و اهل خانه، سیره اهل‏بیت (ع) را در اذهان تداعى مى‏کرد. همسرش در این باره گفته است:
ایشان در تمام مراحل زندگى اعم از زندگى مشترک و اجتماعى و فردى پایبند به اصول اسلامى بود و اخلاق اسلامى را دقیقاً رعایت مى‏نمود. لذا رفتار ایشان در زندگى مشترک نیز از این اصل کلّى تبعیت کرده و عاطفه، مهربانى و رسیدگى به وضع داخلى خانواده، انجام کلیه فرایض و بسیارى از نوافل و برخوردهاى جدى که گاهى اوقات با فرزندان خود در جهت تربیت ایشان داشتند، همه براساس تعالیم اسلامى بود و همین طور در مورد من که همسرشان بودم، سعى بسیار داشتند که سطح شناخت مرا در معارف اسلامى بالا ببرند. به امر آموزش بچه‏ها و آشنا کردن آنان به فرایض و عبادت اهمیت مى‏دادند. ایشان نسبت به من و فرزندان بیشتر رفتارى معلم گونه داشتند و این برخاسته از علاقه و محبت شدیدى بود که به خانواده و فرزندانش داشتند.
شهید آیت‏اللَّه دکتر مفتح همواره سعى داشتند با افراد مختلف اجتماع و با اقوام و نزدیکان خویش برخوردى کاملاً منطبق با ضوابط اسلامى بروز دهند. از همان زمان [سلطه ]شاه خائن، بعضى اوقات از شهادت و مقام شهید براى ما صحبت مى‏کردند که شاید منظورشان ایجاد زمینه براى پذیرش این امر از سوى ما بود. (16)
ابراز محبت و عطوفت مفتح در خانه به گونه‏اى بود که فرزندانش در همان سنین کودکى متوجه آن مى‏شدند که این نکته‏اى مهم در روانشناسى پرورشى است، زیرا توجه فرزندان به علاقه متقابل والدین و فضاى عاطفى خانه نقش مؤثرى در پیروى فرزندان از رهنمودها و ارشادات پدر و مادر دارد. مفتح به رغم داشتن مشاغل بسیار در جامعه چه قبل و چه بعد از انقلاب و با وجود تمام گرفتارى‏هاى سیاسى اجتماعى که براى ایشان پیش مى‏آمد، در منزل وقت مشخصى را براى رسیدگى به وضع تربیتى و تحصیل فرزندان اختصاص مى‏داد و در تمام کارهایى که به عنوان پدر و سرپرست خانواده در پرورش بچه‏ها، برعهده داشت، نظارت و کنترل کامل را اعمال مى‏نمود.  دختر شهید مفتح مى‏گوید:
«پدرم فردى متخلّق به اخلاق اسلامى، بسیار باتقوا، مهربان و دلسوز با پشتکار فراوان و خدمتگزار اسلام و انقلاب اسلامى بود، ارزش‏هاى تربیتى ایشان، برخوردهاى عاطفى توأم با ارشاد و راهنمایى بود، و این مسئله خصوصاً در مورد دخترانشان بسیار مشخص‏تر جلوه مى‏کرد. ایشان کاملاً معتقد بود که بایستى تحصیل علم و دانش را تا آخرین مدارج تحصیلى به شرطى که برخلاف موازین اسلام نباشد و این کسب علم، خداى ناکرده باعث انجام فعل حرامى نشود، طى کرد. زمانى که ایشان در منزل بود، سعى در بالا بردن آگاهى‏هاى مذهبى و علمى و پاسخ گفتن به سؤالات ما داشت و نقش مؤثرى در تربیت و پرورش فرزندان ایفا مى‏کرد. شخصیت علمى و مذهبى ایشان به همراه روحى عاطفى نه تنها در خانواده، بلکه نزد تمام فامیل و آشنایان کاملاً برجسته و مشخص بود. ایشان بیش از 25 سال از عمرشان را به مبارزه با رژیم خائن پهلوى گذراندند که در این راه بارها به تبعید و زندان رفتند.» (17)
آقاى پیشگامى فرد، داماد شهید مفتح نیز در همین رابطه مى‏گوید: ایشان در خانواده هم یک زمانى را براى تربیت فرزندان و بررسى وضع تحصیلى آنان قرار داده بودند، علیرغم اینکه وقت کمترى مى‏توانستند به خانه اختصاص دهند، در همان زمان کوتاه هم به مسائل بچه‏ها رسیدگى مى‏کردند. با یک یک آنان صحبت مى‏کردند، وضع تحصیلى را از آنان مى‏پرسیدند و این زمینه‏اى شد براى رشد فرزندان ایشان. (18) دکتر محمدمهدى مفتح، فرزند ارشد استاد، تصریح نموده است: پدرم، از مدرسه و رفتار در مدرسه، هم بازى‏ها و دوستانى که داشتم هیچ وقت غافل نبودند. (19)
مفتح با فرزندانش به گونه‏اى رفتار مى‏کرد که آنها در مورد کوچک‏ترین کارها با وى مشورت مى‏کردند و آنچه ایشان صلاح مى‏دانستند انجام مى‏دادند، به عبارت دیگر او براى فرزندان خود نه تنها یک پدر بلکه دوست و معلم هم بود. (20)
شهید مفتح به دلیل فعالیت‏هاى مبارزاتى و سیاسى چندین بار تعبید یا ناگزیر به اقامت اجبارى در مناطقى از کشور  شد و پیمودن چنین عرصه‏هاى پرمشقّت با ناگوارى‏هاى فراوانى توأم بود. نیمه پنهان این کوشش‏هاى مفتح به خانواده‏اش ارتباط دارد که از یک طرف دورى دراز مدت او را تحمل مى‏کردند و از سوى دیگر کنترل‏ها و فشارهاى شدید ساواک و کارگزاران رژیم استبدادى براى آنان دردسرهاى فراوانى پدید مى‏آورد. در گزارش ساواک قم این مسائل مطرح گردیده است و مدارک و اسناد معتبرى گواه آن است که منزل شخصى مفتح در قم، خیابان صفائیه تحت کنترل مأموران رژیم پهلوى بوده و همسر و فرزندانش در حالتى از عُسر و حرج بسر مى‏برده‏اند. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى هم به دلیل موضع‏گیرى‏هاى قاطع مفتح علیه التقاط، نفاق و گروه‏هاى معارض نظام اسلامى، گروهک‏هاى منحرف، ایشان و محل اقامتش را در معرض تهدید و مخاطراتى قرار داده و آرامش را از این خانواده سلب کرده بودند. (21)

اهتمام به تهجد و شب زنده‏دارى‏
مفتح، در شب زنده‏دارى، انجام فرایض و نوافل اهتمام ویژه‏اى داشت. تربیت دینى وى از همان دوران کودکى او را به صورت انسانى متخلّق به آداب اسلامى، باتقوا و اهل توکل و توسل بار آورده بود. او با تمام دشوارى‏ها و مشاغل متعددى که قبل و بعد از پیروزى انقلاب اسلامى داشت هیچ‏گاه از امور عبادى، ذکر و مستحبات غفلت نمى‏کرد و بدیهى است چنین کوشش‏هاى خالصانه از یکسو نوعى فراست و روشن‏بینى را برایش به ارمغان آورد و از سوى دیگر به برکت این حالت روحانى در عمرى نسبتاً کوتاه منشأ خدمت فراوانى براى امت مسلمان گردید. (22)  او به این باور رسیده بود که برنامه‏هاى عبادى انسان‏ها را از ضلالت نجات مى‏دهد و به ساحل سعادت مى‏رساند، او عقیده داشت که همین سنت‏هاى مذهبى، مردم ایران را در برابر رگبار مسلسل‏ها مقاوم و پایدار ساخته است‏.
«ماه رمضان یکى از چهره‏هاى عبادى ماست، ماه دعا، ماه التماس، ماه خودسازى، دیدیم چگونه عامل نجات ما بود؛ بعد از ماه رمضان مردم یک پارچه آتش شدند و حادثه هفده شهریور (سال 1357) نتیجه برنامه‏هاى عبادى رمضان بود. آن راهپیمایى عظیم شکننده تاسوعا و عاشوراى ما که دشمن را به زانو در آورد و در دنیا صدا کرد، در لواى اسلامى بود، در برنامه عزادارى حسین (ع) بود...» (23)
او با وجود آنکه عالى‏ترین درجه‏هاى تخصص دانشگاهى را به دست آورده بود و یک نوع تحول فکرى بر روح و روانش اثر گذاشته بود، اما از برنامه‏هاى تعبدى و اعمالى که سازنده روح و رشددهنده درون و صفادهنده قلب است غفلت نمى‏کرد. او دعا و راز و نیاز با پروردگار متعال را سرمایه‏اى ارزنده و از حقایق مُسلّم اسلامى و قرآن و خوراک معنوى انسان‏ها مى‏دانست:
«نیایش، درخواست کمال، مقام، موقعیت و خلاصه چیزى است که باید با لیاقت و کاردانى به دست نیایش‏گر بدست آید و تکرار این دعا و خواستن مکرّر در روح انسان اثر مى‏گذارد و در او نیروى امید، عشق و علاقه بوجود مى‏آورد و او را در راه رسیدن به آن هدف به تکاپو و جنبش وا مى‏دارد. در اسلام دعا هیچ‏گاه به جاى عوامل طبیعى و علل و اسباب به حساب نیامده، بلکه همیشه همراه و در کنار آن اسباب قرار مى‏گرفته است.» (24)

بر ساحل توکل و تقوا
از ویژگى‏هاى جالب در زندگى فردى، اجتماعى و مبارزاتى مفتح، توکل به خداوند در همه حال بود، اما این خصلت هیچ‏گاه او را از تکاپو، تلاش و مجاهدت فکرى و فرهنگى باز نمى‏داشت بلکه تقویت‏کننده و نیروى محرکه آن شهید به شمار مى‏رفت، او خود مى‏گفت: من همیشه نیرویى داشتم که با آن مى‏توانستم در برابر شدائد و سختى‏ها استقامت بورزم، این قدرت معنوى با توکل به ساحت پروردگار بدست آمده است. (25)
مفتح در کنار فعالیت‏هاى تبلیغى، ترویجى و سیاسى، در مساجد به اقامه نماز جماعت مى‏پرداخت. وى به اقامه نماز در اول وقت اهمیت خاصى مى‏داد و چنین ویژگى در روزهاى پربحران قیام اسلامى بخوبى رعایت مى‏شد. او با آنکه در مسجد قبا در سازمان‏دهى مبارزات مردم با گرفتارى‏هاى متعددى روبه‏رو بود، خود را در رساندن به نماز جماعت در وقت فضیلت مُلزم مى‏دانست. بعد از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى که مشغله‏هاى مفتح چند برابر شده بود، مسجد قبا هنگام اقامه نماز جماعت مغرب و عشا از یک نوع نظم جدّى برخوردار بود و هر کس مشکلى داشت مى‏دانست، مى‏تواند در این هنگام با مفتح دیدارى داشته باشد و مشکل خود را برطرف کند. یکى از نمازگزاران مسجد قبا مى‏گوید: او به قدرى مقیّد به نماز جماعت بود که وقتى یک شب دیر به مسجد آمده بود، ایشان گفت: از این به بعد اگر دیر آمدم شما با تابوت بیایید درب منزل من، دست خالى بر نمى‏گردید. اینقدر خود را مقیّد به برگزارى نماز جماعت در اول وقت مى‏دانست. (26)

پى‏نوشتها:
1) زندگى و مبارزات آیت‏ا... دکتر مفتح، رحیم نیک‏بخت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1384، ص‏26.
2) شهید مفتح، تکبیر وحدت، غلامرضا گلى‏زواره، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378.
3) مفتاح حضور، گروه معارف شبکه دوم صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، پاییز 1378.
4) زندگى و مبارزات. مفتح، ص‏27.
5) جوشش عشق، مجله پیام زن، ش‏141، آذر 1382، ص‏50 - 49.
6) مفتاح حضور، همان.
7) افکار استاد شهید مفتح، على مفتح و مصطفى زمانى، به کوشش ناصر باقرى بیدهندى، قم، انتشارات گمنام، 1358، ص‏3.
8) کوکب آسمان حکمت، ماهنامه مبلغان، ش‏36، شوال 1423، ص‏19-18.
9) گفتگو با دکتر بهشتى، ویژه نامه شهیدان، روزنامه جمهورى اسلامى، 27 آذر 1379، ص‏12.
10) شهید مفتح، تکبیر وحدت، ص‏33.
11) آیات اصول اعتقادى در قرآن، محمد مفتح، ص‏48.
12) نسب این عالم وارسته به جابر بن‏عبداللَّه انصارى، صحابى رسول اکرم (ص) مى‏رسد؛ او از علماى همدان و استاد برجسته حوزه نجف بود که به اصرار مردم همدان و به منظور تدریس و اداى تکلیف از سوى آیت‏اللَّه العظمى سیدابوالحسن اصفهانى از نجف به همدان بازگشت.
13) استاد شهید دکتر مفتح (به مناسبت سالگرد شهادت)، با همکارى خانواده شهید و انجمن اسلامى دانشجویان دانشکده الهیات و معارف اسلامى تهران، تبلیغات نهضت سوادآموزى، سال 1359، ص‏10.
14) حدیث عاشقى، محمد زرگر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1381، ص‏29 - 28.
15) خانه کانون تربیت و ارشاد فرزندانش بود، مجله زن روز، شماره‏896، 27 آذر 1361، ص‏7.
16) مجله زن روز، همان.
17) پدر ما معلم ما بود (مصاحبه با بتول مفتح)، زن روز، ش‏896، 27 آذر 1361.
18) مفتاح حضور، همان.
19) همان.
20) زندگى و مبارزات آیت‏اله شهید دکتر محمد مفتح، ص‏35.
21) چهار ساله دوم [ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى‏]، ص‏260، آیات اصول اعتقادى قرآن، ص‏96.
22) پیام زن، همان مقاله، ص‏54.
23) شهید مفتح و تکبیر وحدت، ص‏45.
24) مقدمه مفتح بر کتاب دعا عامل پیشرفت یا رکود، نوشته مصطفوى کرمانى.
25) زندگى و مبارزات شهید مفتح، ص‏36 - 35.
26) همان، ص‏43.

ماهنامه پیام زن 1387 شماره 201، آذر ۱۳۸۷